PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دو راهب و يک دختر زيبا



SURENA
23rd October 2010, 13:44
دو راهب در مسير زيارت خود ، به قسمت کم عمق رودخانه اي رسيدند.
لب رودخانه ، دختر زيبائي را ديدند که لباس گرانقيمتي به تن داشت.
از آنجائي که ساحل رودخانه مرتفع بود و آن دختر خانم هم نميخواست هنگام عبور لباسش آسيب ببيند ، منتظر ايستاده بود .

يکي از راهبها بدون مقدمه رفت و خانوم را سوارکولش کرد.
سپس او را از عرض رودخانه عبور داد و طرف ديگر روي قسمت خشک ساحل پائين گذاشت .
راهبها به راهشان ادامه دادند.

اما راهب دومي يک ساعت ميشد که هي شکايت ميکرد : ” مطمئنا اين کار درستي نبود ، تو با يه خانم تماس داشتي ، نميدوني که در حال عبادت و زيارت هستيم ؟ اين عملت درست بر عکس دستورات بود ؟ “

و ادامه داد : ” تو چطور بخودت اين اجازه رو دادي که بر خلاف قوانين رفتار کني ؟ “

راهبي که خانم رو به اين طرف رودخونه آورده بود ، سکوت ميکرد ، اما ديگر تحملش طاق شد
و جواب داد:” من اون خانوم رو يه ساعت ميشه زمين گذاشتم اما تو چرا هنوز داري اون رو تو ذهنت حمل ميکني ؟! “