SURENA
28th October 2010, 14:42
در يک مهماني دو نفر کنار هم نشسته بودند و يک کلمه هم با هم حرف نزدند. بعد از دو ساعت يکي از آنها به ديگري گفت : پيشنهاد مي کنم حالا در مورد موضوع ديگري سکوت کنيم !
ياد اون روزها بخير. وقتى من بچه بودم، مادرم يک تومن به من مىداد و مرا به فروشگاه مىفرستاد و من با 3 کيلو سيبزمينى، دو بسته نان، سه پاکت شير،يک کيلو پنير، يک بسته چاى و دوازده تا تخممرغ به خانه برمىگشتم.
اما الان ديگه از اين خبرها نيست. همه جا توى فروشگاهها دوربين گذاشتهاند
ديوارهاي دانشگاه را بلندتر از ديوارهاي زندان ساخته بودند، حق داشتند! نگهباني از فکرها خيلي دشوارتر از نگهباني از جرم است.
هميشه براي خودكشي زود است…صبر كنيد…شاهد اوضاع بدتر هم خواهيد بود.
در نسل شما دزد عروسکها بود در نسل ما دزد ممه ها. حسودي نداره نسل ما ***ي تره!
جهان سوم جاييست که آدمها اگر دلشان بگيرد، مجبورند بروند قبرستان، بيمارستان، تيمارستان يا آسايشگاه سالمندان، تا بفهمند غمهاي بزرگتري هم هست، نکند که دلشان هواي شادي کند.
ياد اون روزها بخير. وقتى من بچه بودم، مادرم يک تومن به من مىداد و مرا به فروشگاه مىفرستاد و من با 3 کيلو سيبزمينى، دو بسته نان، سه پاکت شير،يک کيلو پنير، يک بسته چاى و دوازده تا تخممرغ به خانه برمىگشتم.
اما الان ديگه از اين خبرها نيست. همه جا توى فروشگاهها دوربين گذاشتهاند
ديوارهاي دانشگاه را بلندتر از ديوارهاي زندان ساخته بودند، حق داشتند! نگهباني از فکرها خيلي دشوارتر از نگهباني از جرم است.
هميشه براي خودكشي زود است…صبر كنيد…شاهد اوضاع بدتر هم خواهيد بود.
در نسل شما دزد عروسکها بود در نسل ما دزد ممه ها. حسودي نداره نسل ما ***ي تره!
جهان سوم جاييست که آدمها اگر دلشان بگيرد، مجبورند بروند قبرستان، بيمارستان، تيمارستان يا آسايشگاه سالمندان، تا بفهمند غمهاي بزرگتري هم هست، نکند که دلشان هواي شادي کند.