حکایت استقلال در انزلى
استقلال انگار در بدو ورود به گیلان بد جور دوست داشت حال و هواى بومى به خود بگیرد
1-استقلال انگار در بدو ورود به گیلان بد جور دوست داشت حال و هواى بومى به خود بگیرد. همین شد که شعر معروف «نصرت رحمانى» شاعر بزرگ شمالى را پیشه کرد. استقلال در انزلى شباهتى به استقلال بزرگ نداشت. انگار باران نقاب را از روى صورت آبى پوشان شست. انگار باران آن گریم ترسناک جنگجویى را از روى صورت استقلال شست تا ملوان زیر آن همه گریم جنگجویان کار گشته چهره رنگ پریده یک تیم «ترسیده» و «قافیه را وا داده» را تماشا کند. استقلال در انزلى در حالى بازى را زود باخت که بازى را زود برده بود. تیمى که برد یک بر صفر را با باخت چهار بر دو عوض کرد، جنگجویى بود که نجنگید و شکست خورد.
۲- استقلال در انزلى کجا بود؟ هیچ جا! تمام ضعف هاى تیمى هفته هاى قبل یکجا بر قامت تیم آبى پوش فرود آمد. از عصبى بازى کردن و کارت گرفتن بیهوده کرار جاسم تا ضعف ترمیم نشده خط دفاع روى ضربات هوایى. از تعویض هاى تامل برانگیزى که طى آن دو مهاجم بیرون رفتند تا یک مدافع و یک هافبک تهاجمى به تیم اضافه شوند. استقلال زیر باران، «شوریده دل» بازى کرد و «شوریده سر» بازى را واگذار کرد.
۳- وا دادن ناگهانى استقلال در طول بازى، سوالى بود که برایش جوابى نداشتیم. استقلال از وقتى کمرش شکست که گل مساوى را دریافت کرد. نکته جالب بازى در دقایق گل ملوان بود. ملوان «دو تا دو گل را در دو تا دقیقه » به استقلال تقدیم کرد. باورش آسان است؟!
۴- نه داورى که هم پنالتى اش بحث برانگیز بود و هم اخراجش ناعادلانه مى نمود، نه زمین ورزشگاه که فاجعه بود و نه باران تند و شدید، هیچ کدام بهانه باختن استقلال نخواهد شد. استقلال در انزلى، بد بود و بد باخت. از ترکیب استقلال شروع کنید که خوب نبود تا نحوه اداره بازى، تعویضى ها و هر آنچه که فکرش را بکنید. استقلال انگار بازى را قبل از آنکه وارد زمین شود باخته بود!
۵- شعر نصرت رحمانى را زمزمه کنیم.
اینجا آرامگاه جنگجویى است که نجنگید و شکست خورد!