با درود خدمت همه همکاران : میخواستم قضیه تعمیرکار شدنمو براتون بگم که خالی از لطف هم نیست الان 30 سال دارم تابستونه 13 سال پیش جمعه ظهر بود منو برادرکوچکترم با هم دعوای شدیدی کردیم الان حضور ذهن ندارم که به خاطر چی دعوا کردیم خلاصه بابام عصبانی شدو منو کتک زد بعد هم از خونه انداختم بیرون تو کوچه ها ول میگشتم که یه ان چشمم خورد به یه تعمیرگاه رادیو تلویزیون ناخداگاه رفتم پیش تعمیرکارو بهش گفتم شاگرد نمیخوایی گفت چرا فقط فردا باباتو بیار تا باهاش صحبت کنم عصر دور از چشم بابام اومدم خونه و الکی خودمو زدم به خواب که بهم چیزی نگه یک ساعتی بعد بلند شدم از بابام عذر خواهی کردم بعد جریانو بهش گفتم اونم قبول کرد فرداش با بابام رفتیم پیشش باهاش صحبت کردیم اونم قبول کرد از همون لحظه شروع به کار کردم البته ادامه تحصیل هم دادم خلاصه این بود ماجرای تعمیر کار شدن ما - باز هم ببخشید که پر حرفی کردم