نوشته اصلی توسط
محمد پناهی
خاطره ای دیگر ......
سلام
همانگونه که اطلاع دارید ، شغل های خدماتی همانند شغل تعمیر کار تلویزیون ، که بیشتر با اجرت سرو کار دارند ، و برای این کار نرخ دستمزدی مصوب شده است که مثلا : تعمیر تلویزیون 21 اینچ 12000 تومان است !
اما متاسفانه فرهنگ بدی که در ایران حاکم است ، این اجازه را به ما نمیدهد که با مردم (مشتری ) رو راست باشیم و در نتیجه باید حتما دروغی در صحبت های خود بگوییم ....
به طور مثال : اگر تلویزیونی که کلا خاموش است و ایراد آن با تعویض فیوز حل شود که نمیشود به طور صریح به مشتری گفت و حق و دستمزد واقعی خود را بگیریم .... به نظر شما آیا میشود به مشتری گفت که : اجرت 12000 تومان بعلاوه 500 تومان فیوز میشود 12500 ؟؟؟
طبعا مشتری همچین پولی برای تعویض فیوز نمی دهد !
البته عرایض من در مورد یک خاطره است نه ادامه این بحث ! (این بحث خیلی مفصل است و اگر بخواهیم ان را ادامه دهیم باید یک تاپیک جداگانه برایش باز کنیم )
شروع خاطره .....
پیرو عرایض بالایی ، مشتری ها پس از تعمیر دستگاه ، سوالی می کنند که دستگاه چه ایرادی داشت ؟ و علیرغم اینکه نمیتوان رو راست بود ، باید نام برخی از قطعات را برد ...
روزی یک تلویزیون تعمیر کردم و مشتری برای تحویل آن آمد ، در مورد عیب دستگاه و اینکه چه قطعاتی تعویض شده است سوالی کرد ، که من در پاسخ گفتم ، مهم درست شدن تلویزیون بود که درست شد ، بی جهت سوال نکنید که مجبورم دروغ بگم ...
گفت چرا دروغ ؟ حدود یک ربعی داشتم داستان را برایش تعریف می کردم و در انتهای حرف های من ، یکبار دیگر گفت : حالا تلویزیون من چه قطعاتیش خراب بود ؟
من هم داغی اغلب قطعات را نگه داری می کنم ، مخصوصا آی سی های جانگل ، سیستم و ....
حدود 40 الی 50 قطعه بهش نشان دادم و گفتم اینها خراب بودند ..... و گفت : من که سر در نمیارم و نمیدانم این ها چی هستند !!!
من هم نه گذاشتم ، و نه برداشتم ، گفتم پس مرض داری سوال می کنی ؟ مرتیکه فلان فلان شده ، نیم ساعته وقت گذاشتم و دارم برات توضیح می دم ......
باسلام
جناب پناهی این ماجرایی را که تعریف کردید و همه ما با آن دست به گریبانیم
مرا به یاد خاطره ای انداخت
ماه رمضان بود و داشتم رادیو گوش می کردم
حاج آقایی که داشت مفصلا راجع به اعمال روزه و ... سخنرانی می کرد
روزه را همانند بادکنکی مثال زده بود
می گفت روزه مثل بادکنک می ماند و هرچه دروغ بگویید و غیبت کنید و...
مثل سوزنی می ماند که درون بادکنک فرو می برید و باد آن را خالی می کنید
شب که می روید خانه می بینید بادکنک شما باد ندارد
در هین حین هم گل فروشی زنگ زد و گفت:
حاج آقا کار ما فروش گل است و اگر دروغ نگوییم اصلا کاسبی ما نمی چرخد
حالا حاج آقا چی جواب دادند را ما کاری نداریم چونکه از بحث ما جداست
اما من پیش خودم فکر کردم که اینها برای چی دروغ می گویند
همه شغلی را دیده بودیم به دروغ متوصل شوند
اما این یکی برای من کمی عجیب بود