باسلام و خسته نباشید
جای شما خالی چند وقت پیش رفته بودیم عروسی
در مجلس نشسته بودیم داشتیم از خودمان پذیرایی می کردیم
دوستی به من نزدیک شد و گفت مرا می شناسید؟
حقیقتا نگاهش کردم اما چیزی را بیاد نیاوردم
گفت یادته سال گذشته پخش برای تعمیر آورده بودم و آن را تعمیر کردی
و آمدم درب مغازه حتی برایم بستی روی ماشین اما گفتم پولش را بعدا می آورم
شما هم پخش را از روی ماشین باز کردی و بهم ندادی
شکل و شمایل طرف را که بیاد نیاوردم اما پخش را خوب بیاد آوردم و او راست می گفت
بعدا گفت اگر آن پخش را بهم داده بودی تا حالا پولش را آورده بودم داده بودم
بعد هم گفت من دایی عروس هستم
من در جواب او گفتم:
من از این می ترسیدم که پخش را بهت بدهم اما کار به جایی برسد که شما
بخاطر این پخش توی عروسی خواهر زاده ات هم دیگر نیایی
لازم به ذکر است که این پخش مذکور هم دیگر دارد نفس های آخر را می کشد
چون اکثر قطعات آن مصرف شده و دیگه چیزی بدرد بخور ندارد