سلام دوستان :
حالا كه بحث پخش پيش اومد يه خاطره شيرين البته يه حالگيري موقت از مشتري به يادم اومد .
12 الي 13 سال پيش يه روز يكي از مشتريانم كه خيلي وسواس داشت و به هر تعميركاري جهت تعمير وسايلشون مراجعه نميكردند ، اومد البته از شهري به شهر ديگر .
اون موقع تويتا نواري داشت و پخشش خراب شده بود اون هم پخشي بود كه نوار از طول به جانواري ميخورد . بلاخره كوتاهش كنم بازش كردم و دل و روده پخش رو ريختم رو ميز كارم و ماجرا از اينجا شروع ميشه . يك لحظه دستمو گذاشتم زير چونه ام و به فكر فرو رفتم و مثلا نگران چيزي بودم . مشتريه طاقت نياورد و پرسيد چيه چي شده آقاي فلاني ؟ گفتم : اين پخشو بدون اينكه بهش توجه كنم همه جاشو باز كردم حالا چطوري جمعش كنم ؟ گفتنم همان و سست شدن پاهاش همان . سريع رفت بيرون و تكيه به ديوار نشسته زمين و آنچنان عرقي كرده انگار آب پاشيدن روش ، با دو دستش به پاهاش ميزد و ميگفت بدبخت شدم ! حالا چه خاكي به سرم بريزم ! اين چه كاري بود كه كردم ! و ... داشت سكته ميكرد . ترسيدم كه نكنه كار دستش بده ، بلندش كردم و گفتم بابا بيخيال ، شوخي كردم بيا برات درستش ميكنم .
از دستش گرفتم و داخل مغازه ام اوردم و آب بهش دادم بعد از اينكه حالش كمي بهتر شد با لرزش صدا و لبي خندان گفت ميدونستم كه اشتباهي نيومده بودم ميدونستم .
كمي طولاني شد عذر مي خوام .